دلتنگی های هر روز دم دمای غروب برای چیست؟! عصر های جمعه، عصر های جمعه، دلتنگی بیداد می کند.
دل اگر زبان داشت، ناله می کرد، فریاد می کرد. دلتنگی های ناخواسته، بی بهانه گاه و بیگاه برای چه؟! و از کجاست؟! از خوش مزه ها و شیرینی ها فقط اسمی باقی مانده وگرنه مصرف آنان نه حال را خوش می کند و نه کام را شیرین. فارغ از دنیا و نیازهای تن و طبیعت خود، دست و پا می زنیم که به کجا برسیم؟!
به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید
جایی که آن جا آرامش، امنیّت، آسایش، سکونت و حلاوت باشد؟! آن جا کجاست؟! چه باید بکنم و چگونه می توان به آن جا رسید؟! کسی که گفت: «عمر بگذشت به بی حاصلی و دربه دری»، همین احساس را داشت؟!
حاصل این دغدغه ها، غم گنگی است که بر دل و جان آدم می نشیند؛ دغدغه هایی که نه برای آن ها جوابی و نه از آنها گریزی است. فقط بعضی وقتها در خلوتی، نمازی، سجده ای، و یا با شعری و صدایی و دعایی، بی بهانه گریه می کنی. خسته و درمانده از یافتن آن که آن را گم کرده ای! سیر که گریه کردی دلت آرام می گیرد.
حالا نقطه سر خط، روز از نو، روزی از نو.
هر نظام عقلی، اعتقادی و آیینی که بتواند جواب گوی این دغدغه باشد، همان آیین به حقّ فراگیر عالم انسانی است؛ جواب های عینی، نفسی، وجدانی، نه جواب های فکری و ذهنی که به جز حرف و حرف، چیز دیگری نیستند؛ که نه عقل را سیراب می کند و نه دل را آرام.
این جواب ها و یا در واقع این راه کارها هر چه باشند، باید امکان آزمودن و تجربه کردن برای همگان داشته باشند؛ به قول معروف هندوانه به شرط چاقو باشند.
انسان دربه در به دنبال بهشت گم شده ای در زندگی خود در همین دنیاست. که در آن، در معرفت، معنویّت، حقیقت، و امنیّت، سکونت داشته باشد...
برگرفته از کتاب ضریح یقین گمشده، اثر استاد حسین درگاهی