
متقی هندی در کنز العمال داستان را این گونه روایت می کند : پیامبر اکرم قطعه زمینی را به لعیینه بن حصین بخشیدند اما وقتی بعد از شهادت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مرتد شد زمین را از او گرفتند و وقتی دوباره مسلمان شد ابوبکر برای او سندی نوشت
به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید
وقتی عیینه سند را به عمر داد آن را پاره کرد و به زمین انداخت و به او گفت : این زمین زمانی مال تو بود که مرتد نشده بودی اما زمانی که مرتد شدی دیگر تمام حقوق تو سلب شد و هیچ حقی نداری . عیینه پیش ابوبکر رفت و به او گفت : تو امیری یا عمر ؟ ابوبکر جواب داد : اگر خدا بخواهد عمر امیر است . عینه گفت : زمانی که عمر سندی را که تو نوشته بودی خواند آن را پاره کرد و به زمین انداخت . ابوبکر جواب داد : اینده این کار برای من و تو خوب نبود
کنز العمال ج ۳ ، ص ۹۱۴ ، باب فصل فیما یتعلق بالإقطاعات ، باب مسند عمر ، حدیث ۹۱۵۱ ؛ شرح نهج البلاغه ـ ابن ابی الحدید ـ ج ۱۲ ، ص ۵۸ و ۵۹ ، باب نکت من کلام عمر و سیرته و أخلاقه .
عمر بن یحیى زرقی می گوید : ابو بکر به طلحه بن عبید الله زمینی داده بود و سندی هم برای طلحه نوشته بود و برای تثبیت این مطلب عده ای از مردم را شاهد گرفت که یکی از آنها عمر بود ، طلحه نزد عمر آمد و به او گفت : پای این سند مهر بزن ، عمر گفت : مهر نمی زنم ، آیا کل این زمین مال توست و دیگران در آن سهمی ندارند ! عمر بن یحیى می گوید: طلحه خشمگین شد و با همان حال نزد ابوبکر رفت و گفت: به خدا قسم من نمی دانم تو خلیفه ای یا عمر ؟ ابوبکر گفت : ( در حقیقت) عمر خلیفه است ولی از مهر زدن پای سند امتناع کرد .
الأموال ـ قاسم بن سلام ـ ج ۲ ، ص ۱۴۵ ، باب الإقطاع ، حدیث ۵۹۰ ؛ کنز العمال ج ۱۲ ، ص ۵۴۶ ،باب فضائل الفاروق ، حدیث ۳۵۷۳۸ ( به نقل از أبوعبید قاسم بن سلام در کتاب الأموال ) .